سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سه چیز عامل دوستی است : خوش خویی، ملایمت نیکو و فروتنی . [امام علی علیه السلام]
نارنج و ترنج
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • به مجنون گفت روزی عیب جویی     که پیدا کن به از لیلی نکویی
    که لیلی گرچه در چشم تو حوری است     به هر جزئی ز حسن او قصوری است
    ز حرف عیب جو مجنون برآشفت     در آن آشفتگی خندان شد و گفت:
    اگر در دیده ی مجنون نشینی     به غیر از خوبی لیلی نبینی
    تو کی دانی که لیلی چون نکویی است     کزو چشمت همی بر زلف و رویی است
    تو قد بینی و مجنون جلوه ی ناز     تو چشم و او نگاه ناوک انداز
    تو مو بینی و مجنون پیچش مو     تو ابرو، او اشارت های ابرو
    دل مجنون ز شکر خنده، خون است     تو لب می بینی و دندان که چون است
    کسی کاو را تو لیلی کرده ای نام     نه آن لیلی است کز من برده آرام

    ((وحشی بافقی))



    نارنج و ترنج ::: پنج شنبه 86/11/11::: ساعت 10:37 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    آرند که واعظی سخنور     بر مجلس وعظ، سایه گستر
    از دفتر عشق نکته می راند     و افسانه ی عاشقی همی خواند
    خر گم شده ای بر او گذر کرد     وز گم شده ی خودش خبر کرد
    زد بانگ که کیست حاضر امروز     کز عشق نبوده خاطر افروز
    نی محنت عشق دیده هرگز     نی جور بتان کشیده هرگز
    برخاست ز جای، ساده مردی     هرگز ز دلش نزاده دردی
    کان کس منم ای ستوده دهر     کز عشق نبوده هرگزم بهر
    خر گم شده را بخواند کای یار     اینک خر تو، بیار افسار

    ((لیلی و مجنون))



    نارنج و ترنج ::: چهارشنبه 86/11/10::: ساعت 4:20 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    دید مجنون را یکی صحرا نورد     در میان بادیه بنشسته فرد
    ساخته بر ریگ، ز انگشتان قلم     می زند حرفی به دست خود رقم
    گفت ای مفتون شیدا، چیست این؟     می نویسی نامه؟ سوی کیست این
    هر چه خواهی در سوادش رنج برد     تیغ صرصر خواهدش حالی سترد
    کی به لوح ریگ باق ماندش؟     تا کسی دیگر پس از تو خواندش
    گفت شرح حسن لیلی می دهم     خاطر خود را تسلی می دهم
    می نویسم نامش اول از قفا     می نگارم نامه ی عشق و وفا
    نیست جز نامی از او در دست من     زان بلندی یافت قدر پست من
    ناچشیده جرعه ای از جام او     عشق بازی می کنم با نام او

    ((سلامان و ابسال))



    نارنج و ترنج ::: سه شنبه 86/11/9::: ساعت 4:0 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
    مست گفت: ((ای دوست، این پیراهن است افسار نیست))
    گفت: ((مستی، زان سبب افتان و خیزان می روی))
    گفت: ((جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست))
    گفت: ((می باید تو را تا خانه ی قاضی برم))
    گفت: ((رو، صبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست))
    گفت: ((نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم))
    گفت: ((والی از کجا در خانه ی خمار نیست))
    گفت: ((تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب))
    گفت: ((مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست))
    گفت: ((دیناری بده پنهانن و خود را وا رهان))
    گفت: ((کار شرع، درهم و دینار نیست))
    گفت: ((از بهر غرامت، جامه ات بیرون کنم))
    گفت: ((پوسیده است، جز نقشی ز پود و تار نیست))
    گفت: ((آگه نیستی که از سر افتادت کلاه))
    گفت: ((در سر عقل باید، بی کلاهی آر نیست))
    گفت: ((می بسیار خوردی، زان چنین بی خود شدی))
    گفت: ((ای بیهوده گو، حرف کم و بسیار نیست))
    گفت: ((باید حد زند هشیار مردم، مست را))
    گفت: ((هشیاری بیار، این جا کسی، هشیار نیست))

    پروین اعتصامی



    نارنج و ترنج ::: دوشنبه 86/11/8::: ساعت 2:37 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    زنی کنار چشمه رفت؛ آینه ی کوچک لرزان و شفافی در میان درختان جنگل بود. سطلش را در چشمه انداخت تا آن را پر از آب کند. در همین حین متوجه میوه ای صورتی رنگ و درشت و در آب شد. آن قدر زیبا بود که انگار می گفت: ((مرا بگیر!))
    دستش را دراز کرد تا آن را بگیرد، اما میوه ناپدید شد و تنها رمانی که زن دستش را از آب بیرون کشید، دوباره ظاهر شد. این اتفاق دو سه بار دیگر تکرار شد. آن گاه زن تصمیم گرفت آن قدر از چشمه آب بیرون بکشد تا چشمه خشک شود. مدتی طولانی به این کار مشغول بود و چشم از میوه ی اسرارآمیز بر نمی داشت؛ اما وقتی که چشمه از آب خالی شد، فهمید که میوه دیگر در آنجا نیست.
    مایوس و سردرگم از آن سحر و جادو، می خواست از آنجا برود که از میان درختان جنگل صدایی به گوشش رسید؛ صدای پرنده ای پیشگو بود که می توانست همه چیز را ببیند. صدا گفت: ((چرا آن پایین را جستجو می کنی؟ میوه آن بالاست...))
    زن به بالا نگاه کرد. میوه ی بسیار زیبا را دید که از شاخه ای بر بالای چشمه آویزان بود و زن، فقط انعکاس آن را در آب می دید.

    افسانه ای از جزیره ی زنگبار



    نارنج و ترنج ::: یکشنبه 86/11/7::: ساعت 10:11 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    <   <<   6   7   8   9   10      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 33
    بازدید دیروز: 1
    کل بازدید :62166

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    نارنج و ترنج
    نارنج و ترنج
    آب هست خاک هست جوانه باید زد

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    نارنج و ترنج

    >>لوگوی دوستان<<