روزی ((چشم)) گفت:
من، آن سوی این دره ها کوهی می بینم، پوشیده در غباری لاجوردی، آیا زیبا نیست؟
((گوش)) شنید و در حالی که با دقت گوش سپرده بود گفت:
اما کوه کجاست؟ آن را نمی شنوم.
سپس ((دست)) به سخن آمده و گفت:
بیهوده در تلاشم آن را حس یا لمس کنم. نمی توانم کوهی بیابم.
و ((بینی)) گفت:
کوهی وجود ندارد، چون نمی توانم ببویمش.
آنگاه ((چشم)) به سوی دیگر برگشت، و دیگران درباره ی خیال باطل و عجیب چشم با هم حرف زدند. آنها می گفتند:
باید برای چشم اتفاقی افتاده باشد.
جبران خلیل جبران Khalil Gibran
سه قورباغه در سطلی پر از شیر افتادند. اولی که بدبین بود، به این نتیجه رسید که کار از کار گذشته و مفلوکانه غرق شد. دومی که منطقی بود و روشنفکر، فکر کرد که با یک پرش بلند می تواند جان سالم به در ببرد. با معادلات جبری، هندسه ی فضایی و دینامیکی، فاصله اش را محاسبه کرد و پرید. آن قدر غرق این جمع و تفریق هایش شده بود که یادش رفت سطل دسته ای هم دارد. به شدت با آن برخورد کرد و تکه تکه شد.
قورباغه ی سوم، که سرشار از میل به زندگی بود، کاری نکرد جز ابراز این خواسته: تکانی به خود داد و به جنب و جوش افتاد و مبارزه کرد. تا جایی که شیر، پس از آن همه تکان، تبدیل به کره شد و قورباغه نجات یافت.
برداشتی از پیتیگریلی Pitigrilli
دو چینی با هم روی پلی قدم می زدند. در این هنگام اولی اشاره کرد: ((نگاه کن ماهی کوچولوها چگونه این دوروبر
وول می خورند! این کارشان از سر خوشبختی است.))
دیگری پاسخ داد: ((تو که ماهی نیستی، از کجا می دانی خوشبختی ماهی ها چیست؟))
اولی افزود: ((و از آنجا که تو من نیستی، از کجا می دانی که من خوشبختی آنها را نمی شناسم؟))
((حال که من، تو نیستم، نمی توانم آنچه را تو می دانی بدانم، از این نتیجه می گیریم که تو، چون ماهی نیستی، نمی توانی خوشبختی ماهی ها را بشناسی.))
اولی، در خاتمه گفت: ((اما من، یک بار خواب دیدم ماهی شده ام. آن زمان به خوشبختی ام در قالب ماهی واقف بودم، بدون اینکه بدانم این منم. حال، نمی دانم آیا آن موقع یک انسان بودم که خواب می دیدم ماهی ام، یا اکنون یک ماهی هستم که خواب می بیند انسان است.))
چوآنگ تزه
وبلاگ نارنج و ترنج در تاریخ 20/10/1386 راه اندازی شد.
سیب
پیپ و فانوس
فردا هم روز خداست...
همه چیز همان طور که هست خوب است
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 81
کل بازدید :62214

آب هست خاک هست جوانه باید زد
