خداوند ـ تبارک و تعالی ـ، شخصی را دوست دارد که در میان جمعیّت، بی آن که هرزه درایی کند و ناسزایی گوید، شوخ باشد، با تفکّرش تنها شود، با عبرت ها خلوت گزیند، و با نماز، شب زنده داری کند . [امام باقر علیه السلام]
نارنج و ترنج
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • پیامبری از کنار خانه ی ما
    رد شد. باران گرفت. مادرم گفت : چه بارانی می آید. پدرم گفت : بهار است. و ما نمی
    دانستیم باران و بهار نام دیگر آن پیامبر است.

    پیامبری از کنار خانه ما رد
    شد. لباسهای ما خاکی بود . او خاک روی لباسهایمان را به اشارتی تکانید. لباس ما از
    جنس ابریشم و نور شد و ما قلبهامان را از زیر لباسمان دیدیم.

    پیامبری از کنار خانه ی ما
    رد شد. آسمان حیاط ما پر از عادت و دود بود. پیامبر کنارشان زد. خورشید را نشانمان
    داد و تکه ای از آن را توی دستهایمان گذاشت.

    پیامبری از کنار خانه ی ما
    رد شد و ناگهان هزار گنجشک عاشق از سرانگشتهای درخت کوچک باغچه روییدند و هزار
    آوازی را که در گلویشان جا مانده بود به ما بخشیدند و ما به یاد آوردیم که با درخت
    و پرنده نسبت داریم.

    پیامبری از کنار خانه ی ما
    رد شد. ما هزار درِ بسته داشتیم و هزار قفل بی کلید. پیامبر کلیدی برایمان آورد .
    اما نام او را که بردیم قفل ها بی رخصت کلید باز شدند.

    من به خدا گفتم : امروز
    پیامبری از کنار خانه ما رد شد.

    امروز انگار اینجا بهشت است.

    خدا گفت : کاش می دانستی هر
    روز پیامبری از کنار خانه تان می گذرد و کاش می دانستی بهشت همان قلب توست.

    عرفان نظرآهاری

     



    نارنج و ترنج ::: جمعه 88/7/3::: ساعت 2:6 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    تو به من خندیدی

    و نمی دانستی

    من به چه دلهره
    از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

    باغبان از پی من
    تند دوید

    سیب را در دست
    تو دوید

    غضب آلود به من
    کرد نگاه

    سیب دندان زده
    از دست تو افتاد به خاک

    و تو رفتی و
    هنوز

    سالهاست که در
    گوش من آرام

    خش خش گام تو
    تکرار کنان

    می دهد آزارم

    ومن اندیشه کنان
    غرق این پندارم

    که چرا

    خانه کوچک ما
    سیب  نداشت؟

     



    نارنج و ترنج ::: چهارشنبه 88/7/1::: ساعت 12:41 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    مردکی نیمه های شب از خواب بیدار شد. هوس کرد پیپش را چاق کند اما برای روشن کردن آن آتش نداشت. رفت و در خانه ی همسایه ای را زد.
    صدایی خواب آلوده از او پرسید: ((چه می خواهید؟))
    ((ممکن است کمی آتش برای پیپم بدهید؟))
    ((بروید به جهنم! آتش را آنجا خواهید یافت! اینجا همه چیز خاموش است.))
    مرد که خیلی هوس پیپ کرده بود، مایوس شد ولی از پا ننشست. در طلب آتش در همه ی خانه ها را یکی یکی زد.
    درخواستش را خانه به خانه تکرار کرد. لعن و نفرین همه را به جان خرید و حتی سطل آبی هم روی سرش خالی شد.
    سرانجام کسی سرش داد کشید: ((چه می گویید؟ حرف حسابتان چیست؟ این وقت شب می آیید، مردم را بیدار می کنید و آتش می خواهید! در حالی که آن را در فانوسی که به دست گرفته اید، دارید!))


    نارنج و ترنج ::: شنبه 87/1/17::: ساعت 1:46 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    مرد سالخورده ای در بیمارستان بستری بود. دست هایش را گچ گرفته و از یک پایش وزنه آویزان کرده بودند، با این حال همیشه شوخ و شنگ بود.
    از او پرسیدند: ((فکر می کنید تا کی باید همین طور بی حرکت بمانید؟))
    مرد به سادگی جواب داد: ((فعلا امروز! فردا هم روز خداست...))
    فردا هم روز خداست...

    نارنج و ترنج ::: شنبه 87/1/10::: ساعت 9:0 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    ابلهی شتری دید و به او گفت: ((چرا تو این قدر کج و کوله ای؟))
    شتر جواب داد: ((اگر هیکل مرا مسخره کنی، انگار حکمت خدا را منکر شده ای! مواظب حرف زدنت باش! کاری به کج و کولگی من نداشته باش. به جای آن مستقیم راه رفتن را از من یاد بگیر. همان طور که کمان بدون انحنا دیگر کمان نیست، و گوش های دراز برازنده ی الاغ است، من هم بدون این کج و کولگی دیگر شتر نیستم...))
    فرزانگان شر را مثل خیر به فال نیک می گیرند، چرا که هیچ کار خدا بی حکمت نیست. فهمیدنش سخت است. حال که فرزانه نیستی، پس ناراحت نشو: همه چیز همان طور که هست خوب است.

    نارنج و ترنج ::: شنبه 87/1/3::: ساعت 5:0 عصر
    نظرات دیگران: نظر


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 29
    بازدید دیروز: 1
    کل بازدید :62162

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    نارنج و ترنج
    نارنج و ترنج
    آب هست خاک هست جوانه باید زد

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    نارنج و ترنج

    >>لوگوی دوستان<<