سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوندِ سبحان، شخصِ بی شرمِ گستاخِ بر گناهان را دشمن می دارد . [.امام علی علیه السلام]
نارنج و ترنج
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • روزی روزگاری پادشاهی مسابقه ای میان همه ی هنرمندان قلمرو پهناورش ترتیب داد. موضوع مسابقه، ترسیم چهره ی پادشاه بود. هندوها با رنگ های حیرت انگیزشان که تنها خود رمز و رازش را می دانستند، از راه رسیدند، ارمنی ها، با خود خاک رس مخصوصی آورده بودند، و مصریان با قطعات بسیار زیبای مرمر، اسکنه ها و قلم هایی که هرگز کسی نظیرشان را ندیده بود، آمدند. آخرین دسته ای که از راه رسیدند یونانیان بودند که فقط کیسه ای از گرد به همراه خود داشتند.
    همگی هفته های متمادی در کاخ شاهی محبوس ماندند.
    در روز موعود، پادشاه آمد و نقاشی های هندوها، نقش برجسته های ارمنی ها و مجسمه های مصریان را تحسین کرد. سپس وارد تالار یونانیان شد.
    به نظر نمی رسید کاری کرده باشند: با آن گرد ریزشان، به ساییدن و صیقل دادن دیوار مرمرین تالار اکتفا کرده بودند، اما به شیوه ای که وقتی پادشاه نزدیک شد توانست چهره ی خویش را که کاملا در آن منعکس شده بود، تماشا کند.
    طبیعتا یونانیان برنده ی این مسابقه شدند، چرا که دریافته بودند تنها پادشاه می تواند آیینه ی تمام نمای پادشاه باشد.

    امام محمد غزالی



    نارنج و ترنج ::: سه شنبه 86/10/25::: ساعت 10:44 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    والا مقامی، وقتی از وجود پیر فرزانه ای که همه وی را ارج می نهادند آگاهی یافت، او را احضار کرد و برای کامیابی خانواده ی خویش خواست تا توصیه ای به او بکند، توصیه ای که فرزندان او بتوانند آن را نسل به نسل به هم منتقل کنند.
    پیر فرزانه، برگ کاغذی خواست و با خط درشت روی آن نوشت: ((پدر می میرد، فرزند می میرد، نوه می میرد.))
    والا مقام خشمگین شد و گفت: ((ای جغد شوم! مگر من از تو نسخه ای برای خوشبختی خانواده ام نخواستم؟ این دیگر چه شوخی مسخره ای است؟))
    پیر پاسخ گفت: ((راستش را بخواهی، نمی توانم آرزویی بهتر از این برایت داشته باشم. شادمان می شوی اگر فرزندت پیش از تو بمیرد؟ و نوه ات پیش از فرزندت؟ روند طبیعی زندگی این خواهد بود که خانواده ات به ترتیبی که گفته ام، نسل به نسل بمیرند. آیا نعمتی بالاتر از این وجود دارد؟))

    افسانه ی چینی



    نارنج و ترنج ::: دوشنبه 86/10/24::: ساعت 12:17 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    برگ علفی به برگ پاییزی گفت:
    هنگام سقوط چه همهمه ای می کنی! تو همه ی خواب زمستانی ام را می آشوبی.
    برگ پاییزی خشمگین گفت:
    ای فرومایه و حقیر! ای بی آواز و تندخو! تو در بلندای آسمان زندگی نکرده ای و نمی توانی با صدایی خوش نغمه سرایی کنی.
    آنگاه برگ پاییزی بر زمین افتاد و به خواب رفت. هنگامی که بهار آمد. از خواب برخاست. او ((برگ علف)) شده بود.
    و هنگام پاییز، که خواب زمستانی او را در خود گرفته بود، بالای سرش در فضا، برگ ها سقوط می کردند. او با خود گفت: آه، این برگ های پاییزی، چه همهمه و جنجالی می کنند! آنها همه ی خواب زمستانی ام را می آشوبند.

    جبران خلیل جبران                                                                                                                                           Khalil Gibran



    نارنج و ترنج ::: یکشنبه 86/10/23::: ساعت 10:29 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    روزی ((چشم)) گفت:
    من، آن سوی این دره ها کوهی می بینم، پوشیده در غباری لاجوردی، آیا زیبا نیست؟
    ((گوش)) شنید و در حالی که با دقت گوش سپرده بود گفت:
    اما کوه کجاست؟ آن را نمی شنوم.
    سپس ((دست)) به سخن آمده و گفت:
    بیهوده در تلاشم آن را حس یا لمس کنم. نمی توانم کوهی بیابم.
    و ((بینی)) گفت:
    کوهی وجود ندارد، چون نمی توانم ببویمش.
    آنگاه ((چشم)) به سوی دیگر برگشت، و دیگران درباره ی خیال باطل و عجیب چشم با هم حرف زدند. آنها می گفتند:
    باید برای چشم اتفاقی افتاده باشد.

    جبران خلیل جبران                                                                                                                                           Khalil Gibran



    نارنج و ترنج ::: شنبه 86/10/22::: ساعت 11:16 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    سه قورباغه در سطلی پر از شیر افتادند. اولی که بدبین بود، به این نتیجه رسید که کار از کار گذشته و مفلوکانه غرق شد. دومی که منطقی بود و روشنفکر، فکر کرد که با یک پرش بلند می تواند جان سالم به در ببرد. با معادلات جبری، هندسه ی فضایی و دینامیکی، فاصله اش را محاسبه کرد و پرید. آن قدر غرق این جمع و تفریق هایش شده بود که یادش رفت سطل دسته ای هم دارد. به شدت با آن برخورد کرد و تکه تکه شد.
    قورباغه ی سوم، که سرشار از میل به زندگی بود، کاری نکرد جز ابراز این خواسته: تکانی به خود داد و به جنب و جوش افتاد و مبارزه کرد. تا جایی که شیر، پس از آن همه تکان، تبدیل به کره شد و قورباغه نجات یافت.

    برداشتی از پیتیگریلی                                                                                                                                              Pitigrilli           



    نارنج و ترنج ::: جمعه 86/10/21::: ساعت 11:39 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    <      1   2   3      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 43
    بازدید دیروز: 1
    کل بازدید :62176

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    نارنج و ترنج
    نارنج و ترنج
    آب هست خاک هست جوانه باید زد

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    نارنج و ترنج

    >>لوگوی دوستان<<