• وبلاگ : نارنج و ترنج
  • يادداشت : برگ علفي گفت:
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ترنج 

    مسافر

    دو فرشته مسافر ، در بين راه براي اقامت و گذراندن شب به خانه يك خانواده ثروتمند وارد شدند .

    خانواده ثروتمند از ورود ميهمان ها ناراحت و عصباني شدند و با وجود داشتن اتاق هاي راحت و گرم، فرشته ها را در كوچك ترين و سرد ترين قسمت خانه يعني زير زمين جاي دادند .

    فرشته ها قسمتي از زير زمين را مرتب كرده و آماده خواب شدند ، اما سوراخي در ديوار، توجه فرشته بزرگ تر را به خود جلب كرد، فرشته از جا بلند شد و سوراخ را پوشاند .

    فرشته كوچك تر كه از ميهمان نوازي اهالي آن خانه بسيار ناراحت بود پرسيد : چرا سوراخ ديوار را تعمير كردي ؟ فرشته بزرگ تر نگاهي كرد و گفت :

    " چيزها هميشه آن طور نيستند كه به نظر مي رسند."

    شب بعد فرشته ها به خانه يك كشاورز فقير رفتند تا شب را در آن جا بگذرانند كشاورز و همسرش با خوش رويي آن ها را پذيرفتند.

    آن ها غذاي مختصر و ساده خود را با فرشته ها تقسيم كردند و جاي خواب خود را به آن ها دادند تا شب را به راحتي سپري كنند .

    صبح روز بعد وقتي فرشته ها از خواب برخاستند، كشاورز و همسرش را گريان ديدند!!!!!!

    آنها شب گذشته گاو شيرده شان را از دست داده بودند .

    فرشته كوچك تر، خشمگين و عصباني رو به فرشته بزرگ تر كرد و گفت : تو چطور توانستي اجازه دهي كه چنين اتفاقي براي اين خانواده بيفتد .

    تو به آن خانواده ثروتمند كه هيچ احتياجي به كمك تو نداشتند، كمك كردي، آن وقت اجازه دادي گاو اين خانواده فقير كه در عين نداري چيزهاي كم خود را با ما تقسيم كردند بميرد .

    فرشته نگاهي كرد، لبخندي زد و گفت : " چيزها هميشه آن طور نيستند كه به نظر مي رسند ." و ادامه داد :

    وقتي در زير زمين خانه آن خانواده ثروتمند بوديم ، متوجه شدم كه در سوراخ ديوار گنجي از طلاست . از آن جايي كه آن خانواده طماع، بدترين جاي خانه را به ما اختصاص دادند و ما شب را به سختي گذرانديم ، آن سوراخ را پوشاندم تا گنج ديده نشود و به دست آن ها نرسد .

    اما شب گذشته وقتي ما در رختخواب اين كشاورز فقير و زحمتكش استراحت مي كرديم، فرشته مرگ بالاي سر همسرش حاضر شد ولي من از او خواستم به جاي زن، گاو كشاورز را با خود ببرد .

    عزيزم، چيزها هميشه آن طور نيستند كه به نظر مي رسند . بسياري از اوقات اتفاقاتي كه در زندگي روي مي دهند تنها به اين دليل است كه در مسير درستي حركت نكرده ايم . اگر منصفانه نگاه كنيم، ايمان مي آوريم كه تمام آن اتفاقات ناشي از اعمال خودمان است ، البته تا زماني كه اتفاق رخ ندهد، موضوع را درك نخواهيم كرد، شايد بعدها علت آن بر ما آشكار گردد .

    + ترنج 

    يک نفر دنبال خدا مي گشت،شنيده بود که خدا آن بالاست و عمري ديده بود که دستها رو به آسمان قد مي کشد.پس هر شب از پله هاي آسمان بالا مي رفت، ابرها را کنار مي زد،چادر شب آسمان را

    مي تکاند ، ماه را بو مي کرد و ستاره ها را زير ورو

    او مي گفت: خدا حتما يک جايي همين جا هاست. و دنبال تخت بزرگي مي گشت به نام عرش؛ که کسي بر آن تکيه زده باشد. او همه ي آسمان را گشت اما نه تختي بود و نه کسي. نه رد پايي روي ماه بود و نه نشانه اي لاي ستاره ها. از آسمان دست کشيد، از جست و جوي آن آبي بزرگ هم

    آن وقت نگاهش به زمين زير پايش افتاد.زمين پهناور بود و عميق.پس جا داشت که خدا را در خود پنهان کند

    زمين را کند،ذره ذره و لايه لايه و هر روز فروتر رفت و فروتر

    خاک سرد بود و تاريک و نهايت آن جز يک سياهي بزرگ چيز ديگري نبود

    نه پايين و نه بالا، نه زمين و نه آسمان. خدا را پيدا نکرد. اما هنوز کوه ها مانده بود. درياها و

    دشت ها هم. پس گشت وگشت و گشت. پشت کوه ها و قعر دريا را، وجب به وجب دشت را. زير

    تک تک همه ي ريگها را. لاي همه ي قلوه سنگ ها و قطره قطره آبها را. اما خبري نبود

    از خدا خبري نبود

    نا اميد شد از هر چه گشتن بود و هر چه جست و جو

    آن وقت نسيمي وزيدن گرفت. شايد نسيم فرشته بود که مي گفت خسته نباش که خستگي مرگ است. هنوز مانده است، وسيع ترين و زيباترين و عجيب ترين سرزمين هنوز مانده است

    . سرزمين گمشده اي که نشاني اش روي هيچ نقشه اي نيست

    نسيم دور او را گشت و گفت: "اينجا مانده است، اينجا که نامش تويي" و تازه او خودش را ديد، سرزمين گمشده را ديد. نسيم دريچه ي کوچکي را گشود،راه ورود تنها همين بود

    و او پا بر دلش گذاشت و وارد شد

    خدا آن جا بود

    بر عرش تکيه زده بود و او تازه دانست عرشي که در پي اش بود، همين جاست

    سال ها بعد ، وقتي که او به چشم هاي خود برگشت، خدا همه جا بود؛ هم در آسمان هم در زمين. هم زير ريگ هاي دشت و هم پشت قلوه سنگ هاي کوه، هم لاي ستاره ها و هم روي ماه